داستان من (بهراد کیانی) و آرمان(آرمان سعادتی شریک و همکلاسی قدیمیم) از اونجا شروع شد امیر(دوستمون که تهران ساکن هست) درخواست کرد در سفری که به تهران میریم یک روغن حیوانی کرمانشاهی براش ببریم.
ما هم این کار رو کردیم و با کیفیت ترین روغن حیوانی رو که میتونستیم براش خریداری کردیم و بهش تحویل دادیم. خوب اینجا بود که داستان ما شروع میشه….
چند هفته بعد زمانی که ما به کرمانشاه برگشته بودیم امیر تماس گرفت و بعد از کلی تشکر بخاطر کیفیت خوب روغنمون بهمون کلی سفارش داد. قضیه از این قرار بود که هر کدوم از دوستاش که میان پیشش یک نیمرو و یا برنج با روغن حیوانی ما درست میکنه و اون ها هم ازش میخوان که براشون تهیه کنه.